ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

بکوشیدوووووووووووو خوشگلمممممممم کنیدددددددد

بالاخره بعد از مدتها تصمیم گرفتم یه پست بنویسم

بعد اون پست دپرس کننده که سرچر جون رو ناراحتم کردم ولی به خدا منظورم به اون نبود.

 

....یه چند روز اواخر فروردین ماه یکدفعه ای بی سرو صدا زدم بیرون و تا هفته بعدش ازم خبری نشد ولی تو این یه هفته که اینقدر بی سرو صدا رفتم نمی دونید چه اتفاقاتی افتاد ُچه حرفهایی زده شد ُدل چه آدمهایی برای من سوخت ُچه کسانی مدیران رو فحش دادن که .....

با سرچر و خواهر ادیسون و آن شرلی که پایه هرچی شربازیه نقشه کشیدم  تو این هفته که من دارم می رم تا امر بکوشیدووووووووووو و خوشگلممممممممممم کنید روم انجام بشه بچه ها رو بذارید سرکار و بگید که عکاس باشی تعدیل شده . سرچر می گه صبح اول وقت تا می نشستم روی صندلیم بچه ها یکی یکی می اومدند می پرسیدند عکاس باشی برای چی تعدیل شده . برای چی دیگه نمی آید . اون که خوب بود . مگه کاری کرده بود . اتفاقی افتاده بود . چرا بدون خداحافظی رفت .

تو این مدت هم وقتی یکی از بچه ها زنگ زد به موبایلم تا علت نبودنم را بپرسه من خیلی شسته رو رفته و مرتب صحبت کردم.... آخه می دونید زیاد نمی تونستم حرف بزنم چون اون موقع امر بکوشیدوووووووووووو و خوشگلممممممممممممم کنیدددددددددددد روم انجام شده بود ولی می خواستم کسی از داستان با خبر نشده تا همه بادیدن من سورپرایز بشن......

یک هفته گذشت به سختی اما با احتیاط فراوان اومدم سر کار .یکی از بچه ها منو تو کوچه دید با تعجب بهم نگاه کرد ُیه چیزایی می خواست بگه ولی هیچی نگفت . بعد که دوزاریش افتاد بهم تبریک گفت و رفت پایین. چهارشنبه بود ُتو دفتر مراسم زیارت عاشورا من اومد بالا توی اتاق خودمون واقعا دلم برای میزم و صندلیم تنگ شده بود وقتی اومدم بالا هیچ کس تو طبقه نبود ولی بعد از ۱۵ دقیقه یکی یکی اومدند ماشاالله انقدر آنتن قوی بود که نمی دونم چه جوری خبر به طبقات دیگه هم رسید که بابا عکاس باشی تعدیل نشده بوده امر بکوشیدووووووووووووووووو و خوشگلممم کنیددددددددد روش انجام شده نمی دونم اون روزا با اینکه قیافه اصلا جالبی نداشتم ولی همه بچه ها برای دلداری دادن من می گفتند  که چقدر خوب شدی یه حسی بهم می گفت این بچه ها  با تمام شیشه خورده ای که دارند ولی واقعا نگران من شده بودند .

اون موقع همه بچه ها اومدن بهم تبریک گفتند خیلی ها هم از اینکه من یه هفته نبودم نگران شده بودند. 

البته ناگفته نماند که سه چهار نفر اصلا  متوجه تغییرات من نشدن اول از همه حسن کچل که کلی براش نامه نوشته بودم که من طی یک عمل جراحی یک هفته مرخصی می خوام . وقتی اومد توی اتاق انگار نه انگار که من اومدم سرکار نمی دونم یا اصلا متوجه نشده که امکان نداره یا خودش رو زد به ....ت .

مدیران هم متوجه نشدن ولی من از اونها انتظار متوجه شدن هم نداشتم . و نفر بعدی دبیر تحریریه یه مجله دیگه که توی دفتر خودمون هست روز اول که منو دید گفت اصلا معلوم نیست حتی تبریک هم بهم نگفت البته من از اون هم انتظار نداشتم .

...و اما حالا ....                                                                                   

تو این چند روز من دو تا چیز یاد گرفتم .

۱- دیگه هیچکس و سرکار نذارم  یه کاری نکنم تا اون طرف تو خماری کار من بمونه که من بخندم.

۲- خدا رو شکر کنم بابت سلامتی که بهم داده .

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
مانی چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:02 ب.ظ

حالا واقعا اون دماغتتتتتتتتتتتتت خوشگل شده یا نه کشکیه؟

آن شرلی:من دماغشو تأیید می کنم!هر چند از اولش هم اونقدرها بد نبود ولی دیگه حالا پای مسائل مایه داری و بورژوایی و رامتین و اینا مطرح بود و عکاس باشی علیرغم مخالفت شدید ما،خودشو به تیغ عمل سپرد...ولی الحمدلله خوش شانس بود و دماغش بهتر از قبل شد

سرچر چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:40 ب.ظ

توی اون یک هفته انقدر دروغ گفته بودم که دماغم دو برابر شد همش به عکاس باشی می گفتم تا دماغ من شصت ماغ نشده و احتیاج به عمل پیدا نکرده بیا راستش رو بگو... روزهای سختی بود بی عکاس باشی بودن .......

davoudaa چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:52 ب.ظ

بهم بگو اونهایی که متوجه این امر نشدن، تو ارتباط با همکارانشون اصلا متوجه هستند یا ... و اگه نه خوب خوشا به حالشون که .... می آیند و ... می روند.

!...icegirl سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ب.ظ http://icegirl9021.blogfa.ir

من به نیابت از خودم و آن شرلی و سردبیر تحریریه بهتون تبریک می گم ...
باشد که شبیه ما شده باشید :دی

آرش چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:35 ق.ظ http://arashjavadi.blogsky.com

این اسمی که واسه عمل دماغ اختراع کردی منو کشت!

آن شرلی چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:39 ق.ظ

پست ننوشی....ننوشتی...حالا هم که نوشتی،اونقدر طولانیه که مجبورم اول نظر بذارم،بعد DC شم بخونمش!

علیرضا چهارشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:56 ب.ظ http://www.alireza200324.blogfa.com

سلام چطوری؟
حالا خوشگل شدی اونروزی تا اومدم بیام پذیرش ببینمت قبل از اینکه خوشگلترتتتتتتتتتتتت کنننننننن چه جوری بودی رفته بودی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد