ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

دیروز یک پست نوشتم با موضوع روز خبرنگار.امروز که یادداشتهای منتشر شده را نگاه کردم،خبری از آن نبود که نبود!انگار دیروز منتشر نشده بود.

متاسفانه الان زیاد وقت ندارم که دوبوله را به کار بیندا م و دقیقا آنچیزهایی که دیروز نوشتم را بنویسم.چیزی که یادم هست اینست:

توی این دنیا،خیلی ها خبرنگارند....ما چهار نفر که دیگر جای خودش را دارد.اما بعضی ها خیال می کنند فقط آنهایی که جلیقه خبرنگاری می پوشند و راه می افتند توی خیابان،خبرنگارند.لذا اینجانب برای تنویر افکار عمومی،جدیدترین دستاوردها در  تقسیم بندی حرفه خبرنگاری را اعلام می دارم:

1-خبر بگیر:این دسته از خبرنگارها وظیفه خطیر تهیه گزارش و خبر از سوژه های مختلف را به عهده دارند.

2-خبر بیار:این دسته از خبرنگارها،اخباری را که در سایر آژانسهای خبری شنیده اند را به محل اجتماع چند خبرنگار منتقل می کنند تا خبر آورده شده از نو ساخته و پرداخته شود.

3-خبرنگار:کسانی که اخبار دست اول و یا استوک ِ موجود در جامعه را با احساس و شعور درونی خود ممزوج کرده و نقد،تحلیل یا روایتی نو از خبر را منشر می کنند.

 

 

با این اوصاف،واضح- مبرهن و تابلوست که ما چهارنفر خبرنگاریم،پس ما هستیم!

 

آن شرلی

روز جهانی تعجب، گرامی باد!

دیروز کنار صفحه تقاویم(جمع مکسر تقویم!) رو میزی ما چهار نفر نوشته بود:روز جهانی تعجب .

تعجب می کنید؟خب نکنید!به جای اینکار اگر تقویمی...سررسیدی...چیزی دم دستتان هست بردارید و تورق کنید.روز پانزدهم مرداد سال ۱۳۸۶ هجری خورشیدی...و یا به عبارت دیگر،ششم آگوست ۲۰۰۷ میلادی را بیاورید.چی؟توی تقویم شما ننوشته روز جهانی  تعجب؟جای تعجبی نیست...اگر می نوشت باید تعجب می کردید.همه روزهای مهم که مادرزادی توی تقاویم نوشته نشده بودند..بالاخره (یا بالا الاغه،فرقی نمی کند)هر روز مهم،در یک روز کاملا عادی اختراع می شود.دیروز در دفتر ما روز تعجب به دنیا آمد...اختراع شد و از آنجا که ما نیز چون رؤسای خود از اینترنشنال شدن بدمان نمی آید،تصمیم گرفتیم اسم این روز را تحت عنوان روز جهانی تعجب در تقاویم خود ثبت نماییم.

حالا عرض می کنم برایتان که چطور به این نتیجه گیری نائل شدیم:

۱- صبح علی السّحر ،با برو بچز یاد ایام شباب می کردیم.روزهایی که مساحت دفترمان قد پشت غلبیر(شاید هم قلبیر) بود و یک درخت انجیر هم نداشتیم که اندازه یک چوب کبریت باشد!در آن روزها هر رأس از رؤسا* که می خواستند به جایگاه خود نائل شوند،چاره ای نداشتند جز اینکه از برابر ما بگذرند و سلام و علیکی رد و بدل شود.یاد ایام شباب کرده بودیم و زبان به شکوه گشوده که در حال حاضر این وسعت فضای دفتر، این زرق و برق و دنیای نیمه فانتزی موجود،از دیدار های face to face  ِ ما کاسته است.در همین اوهام سیر می کردیم که دقایقی بعد،جناب سردبیر از در درآمد و ما از خود به در شدیم.یکهو لوکیشن خاطره ناک و زنگار زده ی سیاه و سفید ما رنگی دیگر به خود گرفت و شفاف شد و ای جون ِ من!سردبیر آمد و دمی در کنار ما آسایید.دمی به درازای یک ساعت و نیم!

با ما از هر دری سُخُن گفت(جدیداً ها سُخُن یعنی سُخَن های خیلی صمیمی و طولانی!) و ما را با حضورش مُتُعجب ساخت(فکر می کنم ضرورتی نداشته باشد که در باب معنای مُتُعَجب ،توضیحی بدهم!).و ما را کاملا مطمئن ساخت که اتاقمان به سیستم شُنود مجهز می باشد!

۲-در ادامه مجالست با سردبیر،یکهو مهندس حسن کچل هم به جمع ما افزوده شدند که البته جای هیچ تعجبی نداشت.تعجبِ این تکه از ماجرا دو قِسم دارد.قِسم اول آن یکجورهایی به فلش بک نیاز دارد:یک روز مهندس حسن کچل نزد سردبیر می رود و از خودش علم و knowledge در می کند.می گوید:یکی از راههایی که یک وب سایت می تواند پربیننده شود استفاده از کلماتیست که  بین کاربرانی که از موتور جستجوگر گوگل برای سرچ استفاده می کنند،هوادار داشته باشد.یعنی ما باید اخبار سایت را با استفاده از کلمات به روز که در پی انتشار علامت سوال های متعدد در جامعه سرچ می شوند،بنویسیم.

حکماً سردبیر در آنروز خیلی تعجب از خودش در میکند. نه اشتباه نکنید....آن روز به هیچ وجه نمی توانست روز جهانی تعجب نام بگیرد...بگذارید قِسم دوم را بگویم برایتان،بعد  قضاوت کنید.

قِسم دوم در حالی شروع شد که سردبیر شهیر،تحصیلکرده و فرنگ دیده ما بعد از گذشت چندین ماه از آگاهی از(باور کنید در یک جمله،بیشتر از این نمی شد از از اسفاده کرد!) کشف پیش پا افتاده مهندس حسن کچل،هنوز داشت تعجب می کرد و به هوش و ذکاوت و درایت کچل،احسنت می گفت.این قِسم از ماجرا تعجب ما چاهارنفر را بدجوری برانگیخت...طوریکه نزدیک بود انگشت تحیر را به جای دهان،به دماغ فرو ببریم!

با دیدن آن صحنه،آنقدر شوکه شدیم که اووووووووووه! یادمان آمد اولین چیزی که پی افتتاح این وبلاگ،نظرمان را به خودش جلبب کرد،مسئله ثبت وبلاگ در گوگل،یاهو و msn بود.بعد هم استفاده از کلمات متنوع برای جلب بازدید کننده بیشتر.

در روز جهانی تعجب،ما چهار نفر به این نتیجه رسیدیم که اگر یک روز پی لو رفتن این وبلاگ از کار بیکار شدیم،بدون معطلی می توانیم به عضویت تیم شاخداردونتسک درآییم.چرا که من بعد هر کداممان حاوی چند جفت شاخ ِ از تعجب روییده هستیم.

----------------------------------------------------------

*به خاطر اینکه واحد شمارش رییس را رأس دانستم،دیگر لزومی ندارد منتظر لو رفتن وبلاگ باشم و حضورم در تیم شاخداردونتسک،قطعیست!

آن شرلی

 

سبیل آتشین

از وقتی دیگر گرممان نمی شود،انگار بیشتر به کارمان می رسیم و یکجورهایی راندمان کاری مان بالا رفته است.البته این بدین معنا نیست که در این مدت که هیچکدام از ما ۴ نفر حاضر به نوشتن پست نشده هیچ اتفاقی نیفتاده بود اینجا که(اصلا من این حرف اضافه ی که خیلی حال می کنم...به کسی ربطی ندارد که!)

.....نه؛اینجا همچنان سرشار از اتفاقات ناب و داغ است اما از آنجا که این روزها علاوه بر خرمن کوفتن،آپ کردن هرروز یک وبلاگ هم مرد نر می خواهد و گاو کهن! بنابراین نتیجه می گیریم که ما حق داریم با اینهمه مشغله کاری و وجدان کاری(منظورم استفاده مفید از ساعات کاریست)وقت سرخاراندن هم نداشته باشیم...چه برسد به وبلاگ آپ کردن.

خواهر ادیسون دارد از آن طرف فریاد می زند:خب بابا.....بسه دیگه.....مگه کسی چیزی گفته حالا؟!!!!

القصه؛ما اینجا یک فقره کمد دیواری داریم که برای بستن درب آن مجبور می شویم هر روزه دست به اعمال ضد اخلاقی و ضد حقوق کمد دیواری بزنیم.ما هر روز یک تکه چسب شیشه ای را روی دهن کمدمان می زنیم و محکم برایش یک سبیل آتشین می کشیم تا لب به هم بدوزد و دم نزند و به عبارتی خفه شود پدر سوخته!

از بس که برای نصب این اسپیلت ریسه شدیم به این و آن،دیگر رویمان نمی شود برویم به انواع شاه قلی خانها بگوییم:لطفا بیایید در کمد دیواری ما را درست کنید.

آه،اختاپوس!

آن شرلی