-
سونامی دیگری در راه است
پنجشنبه 17 آبانماه سال 1386 12:26
امروز پنجشنبه است، به غیر از من هیچ کدوم از ما چهار نفر نیومدن . نمی دونید وقتی یکی از بچه ها نیست اینجا چقدر بی روحه وای به حالی که سه تاشون نباشن. در هر صورت من تنها آق لادی گدی آق لی نشستم دارم کار می کنم و البته به خاطر وجدان کاری که دارم و نمی شه اون را نادیده گرفت پست هم می نویسم، هر چند دقیقه یک بار هم یکی از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 15:37
تشکر و قدردانی در حد روسا دیروز عید فطر بود نماز و روزه های شما قبول عیدتون هم مبارک امروز اینجا حسابی ما رو سورپرایز کردن حسابی ما رو خجالت دادند . بماند از اینکه ما جزء آدمهای چیز فهمی هستیم و لطف و محبت را درک می کنیم . امروز یعنی یکشنبه اولین روز کاری من بعد از سه روز تعطیل بود وقتی وارد دفتر شدم شاغولی خان ۲ بلند...
-
اینم یه سورپرایز
دوشنبه 9 مهرماه سال 1386 16:32
نه به اونهمه پنهان کاری نه به این پیدا کاری!!! حالا هی بگید ما چهار نفر ترسوییم و جوری حرف می زنیم که آب لای درزش نره و اینا!!بیا....اینم عکس یکی از رؤسا مون.اِهکّی!!!دیگه اینو زهی خیال باطل......نابینا خوندید اگه خیال می کنید می گیم این دبیر تحریریه مونه!! طبق معمول:آن شرلی
-
نیمه پر لیوان
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 14:04
همیشه که نمی شه از بدی نوشت اینجا با همه سختی هایی که داره خوبی هاش انقدر زیاد هستند که بتونه پا بندت بکنه. وقتی به کارمندهای اینجا فکر می کنم همیشه همشون در حال نالیدن هستند از حقوق بگیر تا ... اما تا اسم نیروی جدید میاد تمام فک و فامیلو اهل عیالشون رو جمع می کنن میارن اینجا به عنوان نیروی جدیدی معرفی می کنن طوری که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 11:34
همیشه که نباید با دیدن اَخ تف کردن آدمی که در فاصله ۲۰ میلیمیتری تان ایستاده،حالتان به هم بخورد..... همیشه که نباید با دیدن برنامه مشاوره پزشکی که از قضا ساعات پخشش دقیقا منطبق بر زمان صرف صبحانه ملت شهیدپرور است و کارشناس آن دارد با جان و دل از علائم اسهال خونی صحبت می کند،حالتان به هم بخورد..... و یا با دیدن برنامه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 14:02
به این میگن انصاف،عدل گستری،دادگستری (مثل اینکه سیاسی شدیم) چه فرقی می کنه دیگه ! فکر کنید خواهر ادیسون
-
آرزوهای گراهام بل!
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 15:00
بی شک وقتی گراهام بل ، تلفن را اختراع کرد یک آرزو بیشتر نداشت. نخیرم!اصلا هم آرزویش این نبود که بشریت رفاه بیشتر داشته باشد یا اینکه از سفرهای طولانی کاسته شود و اینا..... تنها آرزویش این بود که وقتی یک روز، دو تا آدم با تلفن صحبت می کنند؛قبل از تمام شدن حرف یکی از طرفین،دیگری گوشی را قطع نکند....آنهم بدون...
-
اتاق نگو یه دسته گل
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1386 18:02
وای... بعد از مدتها وقفه در ننوشتن اومدم یه پست بنویسم ییهو سردبیر از در در آمد و من از خود به در شدم... نمی دونستم کدوم صفحه را باید ببندم کدام را باز کنم خداییش یواشکی کار کردن عجب کار سختیه... فکر کنم الان حدود دو کیلو از گوشت تنم آب شده باشه.... اما موضوعی که می خواستم در موردش بنویسم در مورد اتاقمون بود. خواهر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 شهریورماه سال 1386 14:44
بعد از هوار قرن آمده ام پست بنویسم،فقط دو تا حرف برای گفتن دارم.تازه نمی دانم همین دوتا را هم چطور بگویم!در نتیجه اول،آخر ِ حرف دومم را می گویم و بعد.... آخر ِ حرف دوم: در طول تاریخ قبل از بشریت و بعد از بشریت و الان بشریت و اوووووووووووووووووو...........اصلا در بازه زمانی پیدایش بشریت تا فردای روز قیامت؛این برای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 17:06
دیروز یک پست نوشتم با موضوع روز خبرنگار .امروز که یادداشتهای منتشر شده را نگاه کردم،خبری از آن نبود که نبود!انگار دیروز منتشر نشده بود. متاسفانه الان زیاد وقت ندارم که دوبوله را به کار بیندا م و دقیقا آنچیزهایی که دیروز نوشتم را بنویسم.چیزی که یادم هست اینست: توی این دنیا،خیلی ها خبرنگارند....ما چهار نفر که دیگر جای...
-
روز جهانی تعجب، گرامی باد!
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 17:44
دیروز کنار صفحه تقاویم(جمع مکسر تقویم!) رو میزی ما چهار نفر نوشته بود:روز جهانی تعجب . تعجب می کنید؟خب نکنید!به جای اینکار اگر تقویمی...سررسیدی...چیزی دم دستتان هست بردارید و تورق کنید.روز پانزدهم مرداد سال ۱۳۸۶ هجری خورشیدی...و یا به عبارت دیگر،ششم آگوست ۲۰۰۷ میلادی را بیاورید.چی؟توی تقویم شما ننوشته روز جهانی...
-
سبیل آتشین
یکشنبه 14 مردادماه سال 1386 16:02
از وقتی دیگر گرممان نمی شود،انگار بیشتر به کارمان می رسیم و یکجورهایی راندمان کاری مان بالا رفته است.البته این بدین معنا نیست که در این مدت که هیچکدام از ما ۴ نفر حاضر به نوشتن پست نشده هیچ اتفاقی نیفتاده بود اینجا که(اصلا من این حرف اضافه ی که خیلی حال می کنم...به کسی ربطی ندارد که!) .....نه؛اینجا همچنان سرشار از...
-
چرا اینقدر سرد
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 17:09
چرا اینقدر سرد چرا اینقدر بی روح چرا اینقدر سفید چرا اینقدر سفید ما همون بچه های یک ماه پیش هستیم که به جز یکنفرمون شور و شوق نوشتن داشتیم وبلاگ درست کردیم و دو از چشم همه نوشتیم نمی دونم چرا ییههههههوو بی بخار شدیم من یکی با این همه اتفاقی که می افته دیگه حس نوشتن ندارم آن شرلی شر و شیطون هم بی بخار شد آخه ما چرا نظر...
-
بوی جوی مولیان آید همی.....
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 10:12
از وقتی اسپیلتمان نصب شده،ما چهار نفر حسابی بی بخار شدیم.انگار این نیم وجبی،بخار ما را هم می مکد و قاطی رطوبت هوای اتاق،تف می کند توی بالکن! اما نمی دانم چی شد که یکهو دیروز بخارمان عود کرد دوباره....اصلا تصعید شدیم همگی! چند روزی بود که سردبیر به خودش مرخصی داده بود و نمی آمد دفتر....کارش داشتم....اما نبود که...
-
بدون شرح
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 12:02
آنقدر اینجا خنک شده که یییهویی امروز خیال کردم پاییز شده.تقویم رومیزی ام را ورق زدم و به جای ۳۱ تیر،نزدیک بود بگذارمش روی ۳۱ آذر.....و اگر آذر،روز سی و یکم داشت، حتما مرتکب این خبط می شدم!از بس که خنک شده اینجا.البته نه اینکه خیال کنید ما الان توی یخچالهای قطب شمال زندگی می کنیم؛نه....فقط از آنجا که شدیدا به گرما و...
-
از خودمان شادی در وکنیم
جمعه 29 تیرماه سال 1386 11:49
شد، شد، بالاخره نصب شد، اسپیلت ما به لطف تهدیدات سردبیر نصب شد، زنده باد سردبیر.... اگر دیروز تو محل کار ما بودید می دیدید که چهار تا شاخ ناقابل روی سر ما روییده است. شاه قلی خان ۲ امروز با دو نصاب وارد اتاق ما شد و در یک حرکت غیر منتظره مژده داد که تا چند لحظه دیگر جهنم شما به بهشت تبدیل می شود. اول گمان کردیم که...
-
آن شرلی به تو حسادت می کنم
چهارشنبه 27 تیرماه سال 1386 15:03
آن شرلی جان واقعا به تو حسادت می کنم چون تو فوق العاده ای اگه یه آدم تو دنیا باشه که بتونه آینده رو پیش بینی کنه تو هستی تو از حس ششم بالایی برخورداری خوش بحال خانواده ات تا تو رو دارند غم ندارند . آن شرلی آن شرلی این چیزها چیه نوشتی خوب گلم همیشه این اتفاقات تو دفتر می افته نه خدایش بگو تا حال تو محل کار ما اتفاق...
-
آهای....من علم غیب دارم!
سهشنبه 26 تیرماه سال 1386 14:28
امروز، روز آف منه. خونه هستم و دارم یکی توی سر خودم میزنم،یکی توی سر کارهای دفتر که باید توی خونه انجام بدهم.با اینحال می توانم شرط ببندم که امروز توی دفتر،دقیقا چه اتفاقهایی دارد میافتد. ۱-لابد امروز هم برق و اینترنت،یخدی! چند وقتیست که وزارت نیرو بدجوری برای واقعی کردن قیمت برق دارد موس موس می کند.....از طرفی هم بعد...
-
وقتی برق نباشه
سهشنبه 26 تیرماه سال 1386 09:10
به لطف برنامه ریزی دقیق اداره برق دو روزه که تمام برق مختل شده و تمام کارها روی هم تلنبار. داشتم فکر می کردم خوبه ما مجله هستیم اگر روزنامه بودیم چی کار باید می کردیم؟! فکر کن! آقا توی این دو روز علاوه بر برق تلفن هم نداریم یعنی داریم اما نداریم می دونید چیه نمودار اتصال برق و تلفن ما این شکلیه: ۵ دقیقه برق داریم برق...
-
رویت خواهر ادیسون در تهران
دوشنبه 25 تیرماه سال 1386 14:44
همزمان با رویت هلال ماه رجب، خواهر توماس ادیسون در تهران رویت شد! این موجود ِ موجود،در دفتر محل کار ما موجود می باشد و ما امروز فهمیدیم تا حالا با لباس مبدل عینکی جنب در ،در انظار عمومی ظاهر می شده.به قول آن شرلی برای اینکه ریا نشه! آقا این عینکی جنب در ما،تا حالا رو نکرده بود با داش ادیسون،نسبت خانوادگی دارد.البته او...
-
به یک نفر عینک داغون کن نیازمندیم
دوشنبه 25 تیرماه سال 1386 11:32
......there are 4 things you can't recover first:the word after it's said second:the stone after it's throw البته سوم و چهارمش مهم نیست زیاد(مطمئنا شما خیال نخواهید کرد که موارد سوم و چهارم را فراموش کرده ام!)برای من همان مورد اولش کافیست تا علیهش n سطر مطلب بنویسم . با نوشتن این پست می خواهم به جهانیان ثابت کنم که...
-
کف می کنیم م م م م م م !
شنبه 23 تیرماه سال 1386 11:33
بدین وسیله به اطلاع ملت بلاگر و البته همیشه در صحنه ایران می رسانیم که جایزه بابا تو دیگه کی هستی ترین پست نویسی در وبلاگهای فارسی زبان را به دوست و همکار ارجمندم،عینکی جنب در تقدیم می نماییم چرا که در طرفة العینی ما سه نفر دیگر را سوسک کرد! از روز تولد این وبلاگ،ما سه نفر هر روز کلی خون جگر می خوریم،پست میذاریم ولی...
-
به یوم قدومتتتتتتتتتت
شنبه 23 تیرماه سال 1386 11:24
خوب گلم تو که اینقدر قدمت خوب بود و بالاخره یکی ما رو دید چرا زودتر نیومدی که ما اینقدر سرخورده نشششششششششششششششششیم. حتما باید ما رو می کشتی باید جون به لبمون می کردی واقعا نه واقعا این دو خط نوشتن کاری داشت . می بینم که سهیل جون هم برات نظر گذاشت . در ضمن سهیل خان وبلاگ ما عکاس باشی
-
قدمی نو حرفی تازه اینست آنچه مردم را می ترساند.
شنبه 23 تیرماه سال 1386 11:05
سلام دوستان ما (کنایه از من) آمده ایم اما متفاوت....نمیدونم دوستان گل همکارم یا بهتر از اینا... چطور پست نویسی رو شروع کردند(البته یه وقت فکر یا به قول آن شرلی فک فک نکنید نمی خونمااااا) از آنجائیکه من مدیر لایق و کار بلدی هستم !!!!!!!!!!!!!!!!!- نمیدونم چرا برای خودم اینقدر جای تعجب داشت-کار سخت رو انتخاب کردم یانی...
-
روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش،رو شکر کن مباد که از بد بتر شود
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 11:41
معتاد،فقط اون کِرکی بدبخت نیست که تلویزیون همیشه سر شام نشون میده کرم داره از تنش بیرون میاد..... معتاد، فقط قهرمان سریالهای آبدوغ خیاری نیست که اکس میزنه و بعد هم به سزای اعمالش میرسه... معتاد، فقط اونی نیست که خانواده اش طردش کردند و شبها کنار پیاده رو روی یه تیکه مقوا می خوابه... نه! من هم یکجور معتادم.آهای...ایها...
-
حرف دیگری نیست
چهارشنبه 20 تیرماه سال 1386 12:18
آره سرچر راست می گه من هم از این به بعد همیشه یعنی هر روز صبح می نویسم بعد کارمو شروع می کنم . آخه چیکار کنم اصلا این چند روز حوصله نوشتن ندارم احساس می کنم دیگه تمام انرژیم تموم شده خیلی وقته که استراحت درست و حسابی نکردم البته من ترجیح می دهم استراحتم توی این دفتر و کنار شما باشه اینجوری بیشتر بهمون خوش می گذره آن...
-
اون یک نفر
چهارشنبه 20 تیرماه سال 1386 10:56
آن شرلی وقتی که دید خودش به تنهایی تمامی پست ها رو می نویسه تصمیم گرفت اسم وبلاگ رو عوض کنه و بزاره من یک نفر.... نه آن شرلی جون ما قول می دیم که از این به بعد طبق وجدان کاری که داریم اول صبح ابتدا یک پست بنویسیم بعد شروع به کار کنیم... البته ما که زورمون به این عینکی جنب در نمی رسه نه اسم انتخاب کرده نه پست می ذاره...
-
دوستانی دارم،بهتر از آب روان
سهشنبه 19 تیرماه سال 1386 01:20
امروز حالم زیاد خوب نبود.به محض اینکه رسیدم دفتر،بدتر هم شد و بعد از کلی تحمل و صبر بلبل بایدش و اینا؛مجبور شدم برگردم خونه.با یک عدد آژانس که راننده اش آخر بی خیالی بود و اگرچه داشت می دید من دارم از درد جان به جان آفرین تسلیم می کنم،ولی به روی مبارک نمی آورد و بیشتر از 20 تا سرعت نمی رفت!در تمام تول مسیر(وقتی مسیری...
-
ارتودنسی دندان اسب پیشکشی!
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 13:09
الان من خیلی توی حسم!هدفون گذاشته ام توی گوشم و دارم حمید عسکری می گوشم...البته نه از سر خجسته دلی،نه....از بس که اینجا گرم است و آی آدمها یک نفر در اینجا دارد می سپارد جان..... می ترسم آخر ناکام شوم از بس که جان ندارم! خب، فکر می کنم همین دلایل کافی باشد که به من ِ جوان حق بدهید تا برای له کردن حس مرگ،چند ثانیه ای را...
-
آهای....من یک نویسنده ام!!
شنبه 16 تیرماه سال 1386 15:04
برای آنکه کفشی به پا کند،دخترک تنش را می فروشد..... خنده آور است خدایا! من،فریبکارانه،چون آن فرومایه اندیشه ام را می فروشم و سربلند و مغرور می بالم که نویسنده ام ! شارل بودلر به علت تعهدات اخلاقی ام به بلاگ اسکای، نمی تونستم عکس واضحتری بذارم!در ضمن،برای تنویر افکار عمومی باید اعتراف کنم که اگرچه من هم نویسنده ام ولی...