ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

بوی جوی مولیان آید همی.....

از وقتی اسپیلتمان نصب شده،ما چهار نفر حسابی بی بخار شدیم.انگار این نیم وجبی،بخار ما را  هم می مکد و قاطی رطوبت هوای اتاق،تف می کند توی بالکن!

اما نمی دانم چی شد که یکهو دیروز بخارمان عود کرد دوباره....اصلا تصعید شدیم همگی!

چند روزی بود که سردبیر به خودش مرخصی داده بود و نمی آمد دفتر....کارش داشتم....اما نبود که نبود.برایش یک اس.ام.اس(پیامک)از خودم در کردم با این مضمون:

<سلام.شما می دانید قصیده بوی جوی مولیان،چگونه اختراع شد؟>

او هم جواب داد:<سلام.خیر>

و من مجبور شدم یک طومار برایش بنویسم<امیر نصر سامانی مدت مدیدی خانه و دیار و دربار را رها کرده و به هرات رفته بود..هیچکس را توان این نبود که او را وادار به بازگشت کند.تا اینکه یک روز رودکی چنگ به دست گرفت و ترانه بوی جوی مولیان را سر داد و لابد صدایش هم خوب بود که امیر  پابرهنه و با چشم گریان به سوی بخارا بازگشت.حالا اینجا هم یک بوهایی می آید شبیه بوی جوب موب مولیان...امیر،کی خیال بازگشت دارند؟!!>

ولی چون جوابی نیامد،چند دقیقه بعد،سردبیر محترم از در درآمد و من از خود به در شدم....گفت:به جای اس.ام.اس و تنبل بازی یه زنگ بزن اینا رو تلفنی بگو...

آه..سردبیر جان،ای کاش می دانستی این تنبل بازی برای من به بهای گزاف ۴ فقره اس.ام.اس تمام شده!برای من که ماه گذشته فقط .....تومان حقوق گرفتم(از بس ناقابل و ناچیز بود،زود تمام شد و همین چند تتا نقطه به جا ماند ازش!)

نوشته ی:آن شرلی

بدون شرح

آنقدر اینجا خنک شده که یییهویی امروز خیال کردم پاییز شده.تقویم رومیزی ام را ورق زدم و به جای ۳۱ تیر،نزدیک بود بگذارمش روی ۳۱ آذر.....و اگر آذر،روز سی و یکم داشت، حتما مرتکب این خبط می شدم!از بس که خنک شده اینجا.البته نه اینکه خیال کنید ما الان توی یخچالهای قطب شمال زندگی می کنیم؛نه....فقط از آنجا که شدیدا به گرما و تعرق عادت کرده بودیم حالا با نسیم ملایم این اسپلیت چنان چاییده ایم که بیا و ببین.

ما واقعا از سردبیر عزیزمان متشکریم و این اقدام بشردوستانه اش را بی پاسخ نخواهیم گذاشت!چرا که اگر مشکل دمای اتاق ما را حل نمی کرد؛دیگر مشکل مسکن،بنزین،سوپر مارکتهای محله آقای رییس جمهور و تمام مشکلات دیگر  این مملکت را بی خیال می شدیم و می چسبیدیم به مشکل دمای هوای اتاق!!

اما از  هر چه بگذریم می رسیم به روی دیگر سکه که در دفتر ما آسانسور همچنان یک وسیله صرفا تزیینیست و دقیقه به ساعت برق قطع می شود.امروز هم  قسمت حروفچینی برق نداشت.طفلکی ها چشمشان بابا قوری شده دیگر....

رییس بزرگ،طبق روال بازدیدهای ییهویی خود وارد بخش حروفچینی شد.تاریکی اتاق را مشاهده کرد و گفت:به به...چه شاعرانه شده..خیلی هم خوبه اصلا!اینجوری بهتر تر تره

و بچه های تایپیست و صفحه بند که اصلا چیزی نگفته بودند و بیچاره ها شکایتی نداشتند،همینطور مات و مبهوت به هم look دادند.بعد، انگار نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت،یکباره احساس کرد باید یک چیزی بگوید..یک حرفی بزند.گفت:رییس بزرگ،فقط چشمهایمان از تاریکی کمی در رنج و عذاب است...

رییس بزرگ هم مثل شعبده بازها دستش را توی هوا چرخاند و  یک جواب دندان شکن از توی آستینش در کرد و  کوباند توی سر نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت.گفت:   

این مشکل از تاریکی اتاق نیست....مشکل از سن شماست...به مشکل شما می گن:پیر چشمی!

من که از این همه سرعت عمل در سوسک کردن یک فروند صفحه بند،دچار سبز شدگی یک جفت شاخ روی سرم شدم و حس کردم نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت،در آن لحظه آرزو کرد ای کاش به مکتب می رفت و خط می نوشت و گذرش به این طرفها نمی افتاد تا ضایع شود!

نوشته ی :آن شرلی

 

از خودمان شادی در وکنیم

شد، شد، بالاخره نصب شد، اسپیلت ما به لطف تهدیدات سردبیر نصب شد، زنده باد سردبیر....

اگر دیروز تو محل کار ما بودید می دیدید که چهار تا شاخ ناقابل روی سر ما روییده است. شاه قلی خان ۲ امروز با دو نصاب وارد اتاق ما شد و در یک حرکت غیر منتظره مژده داد که تا چند لحظه دیگر جهنم شما به بهشت تبدیل می شود. اول گمان کردیم که چقدر خاطر ما برای آنها مهم است که بعد از 72 ساعت از چند صد سال تصمیم به نصب و راه اندازی کولراتاق ما چهار نفر کرده اند بعد دیدیم که نه بابا این شاه قلی خان ۲ از ترس اخراج در طی 24 ساعته آینده توسط سردبیر یادش افتاده است که باید یه تل به شرکت...( به دلیل جلوگیری از تبلیغ رایگان از بردن نام شرکت مذکور معذوریم) بزند و به آنها یادآوری کند که ما چندصد سال پیش از شما اسپیلتی خریداری کردیم و تا از گارانتی خارج نشده بیایید و آنرا نصب نُمایید.

به هر حال ما خوشحالیم که:

1- دیگر از گرما نخواهیم مرد و جوان مرگ نمی شوییم.

2- همکاران خوبی مثل شاه قلی خان ها را از دست نمی دهیم...

3- سردبیر به همه ثابت کرد که مدیری با اقتدار است و حرفش یکیست...

4- افزایش اعتماد به نفس من می دونم و اینکه از این به بعد فکر می کند که خیلی بُرش دارد. باور کن!!

5- کاهش میزان غر زدن ما چهار نفر و نالیدن از گرما و بالطبع افزایش راندامان کاری!!

نوشته: سرچر