ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

ما و حسن کچل

وقتی چند روز پیش فهمیدیم حسن کچل حرف های اتاق ما را برای boss برده و boss هم در مصاحبه تیکه ایی بار عینکی جنب در کرده تصمیم قاطع گرفتیم تا حالی ازش بگیریم....

امروز بعد از دو روز بی سوژه ایی- فکر می کنم دو روزی می شه تا از کسی سوژه می خوام می گه سهمیه بندی بنزین به خاطر همین وقتی می خوام التماس کنم که به من سوژه بدید خودم قبلش می گم به غیر از بنزین- از همرزمان عزیزم (آخه با اتفاقاتی که در اتاق ما می افتد من همیشه فکر می کنم در خط مقدم جبهه در حال جنگیدن هستیم نه کار کردن...) خواستم مرا در سوژه ایی که پیدا کردم یاری کنند....

وقتی عینکی جنب در مطلب را برایم نوشت و مشغول خواندن آن بودم، حسن کچل وارد شد. در جایی از متن عینکی جنب در، لغت سریع الانتقال بودن را به کار برده بود داشتم از آن شرلی می پرسیدم که این کلمه در اینجا کاربرد دارد که آن شرلی طبق معمول با یک جواب غافلگیر کننده همه ما را شوکه کرد....

آن شرلی: نه عینکی جنب در، این کلمه به معنی فضول است یعنی وقتی تو یه جایی یه چیزی رو می شنوی زود بری گزارش بدی و به بقیه بگی.....عینکی جنب در: نه این اینجا این معنی رو می ده که یعنی سریع اخبار و اطلاعات را به مخاطب برسونن...

اما حسن کچل که اصلا متوجه نبود و فکر می کرد که ما چه بحث کارشناسانه و حساب شده ایی را داریم انجام می دیم پشت میز من نشسته بود و سراپا گوش شده بود تا شاید از صحبت های ما استفاده ایی بکند و فیض لازم را ببرد...  ما که نا امید شده بودیم که درک ایشان قد بدهد منظور ما چیست مجبور شدیم دوباره تمام حرف های آن شرلی را باز گو کنم تا شاید و بلکه احیانا ایشون یک گوشه کوچولو از این قضیه را به خودش بگیرد اما از شما چه پنهان حتی یک درصد این ماجرا را به خودش نگرفت و موقع بیرون رفتن با یک لبخند حاکی از رضایت که گویا چیزهای گران بهایی را بدست آورده بود اتاق ما را ترک کرد و این ما 4 نفر بودیم و یک دل سیر خندیدن.........

نوشته شده توسط: سرچر

 

 

 

جاسوس شناسایی شد

جاسوس شناسایی شد

 

مدتها بود که توی اتاقمون دنبال جاسوس می گشتیم با پیشنهاد وبلاگ و هر کدوم پست گذاشتن از ما چهار نفر فقط عینکی جنب در که پست نمی ذاره با اتفاقات دیروز که اصلا نمی خوام در موردش حرف بزنم با چیزهای که خصوصی که نباید مدیر می فهمید ولی فهمید با حرف های که نباید زده می شد ولی شد متوجه یه چیزی حیاتی شدیم که جاسوس همین جاست شاید هم جاسوس عینکی ست  ولی به هر حال به نتایجی رسیدیم که وقتی وبلاگ ما یه خورده ای از آب و گل دراومد البته با کمک منو  سرچر و آنشلی جاسوس بره آدرس و به مدیر بده و بگه که تو این مدت من فقط داشتم از این ها اطلاعات می گرفتم اون موقع است که با توبیخ و جریمه و اخراج جاسوس به یه مقامی رسه شاید از الان برای اون موقع نشونه گرفته باشه.

عکاسی باشی  

شاه می بخشه، شاه قلی خان نمی بخشه

یک ماه است که به جای صندلی،روی یک الاکلنگ می نشینم.....و هنوز که هنوزه فایل(کشو)ندارم.زبانم مو درآورده است از بس که به خاطر این خزعولات به این و آن التماس کرده ام.

خواسته ام را با چاشنی خواهش به سردبیر میگویم،یک لبخند ژگوند تحویلم می دهد و با فراغ بال به خواسته ام آری می گوید:به کلانتر بگو برایت بیاورد....اصلا بگو چند تا بیاورد،یکی دوتایش را هم ببر خانه...با بچه ها دور هم باشید!

برای ابلاغ دستور به کلانتر،خواهش کارساز نیست.باید تمنا کنم.آنهم نه یک بار....نه دوبار...پس چند تا؟

تمنا می کنم.تا جایی که احساس حقارت ،مثل یک کلاف کاموا دور تنم می پیچد و وجودم را ژولی پولی می کند.خدایا این منم که برای یک صندلی و یک کشوی ناقابل به این ذلت تن داده ام؟! پس مرگ با عزت چه می شود که به از زندگی با ذلت است؟!

کلانتر،انگار که می خواهد صندلی و فایل اجدادی اش را بیاورد...مدام طفره می آورد و بهانه می تراشد.

سیر درخواست در این دفتر این شکلیست.

برای درخواست از سردبیر و یا مقامات بالاتر،فقط کافیست لحنتان را کمی جانگداز کنید و از او خواهش نمایید.

برای درخواست از آدمهای در رده پایین تر به ترتیب باید تمنا،التماس،زنجمویه،به پا افتادن،سر به یوغ اسارت سپردن و غیره می باشد!

فکر کنم آخر سر هم با هزینه شخصی خودم از خانه،صندلی و فایل بیاورم....

نوشته شده توسط:آن شرلی