ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

آهای....من علم غیب دارم!

امروز، روز آف منه. خونه هستم و دارم یکی توی سر خودم میزنم،یکی توی سر کارهای دفتر که باید توی خونه انجام بدهم.با اینحال می توانم شرط ببندم که امروز توی دفتر،دقیقا چه اتفاقهایی دارد میافتد.

۱-لابد امروز هم برق و اینترنت،یخدی! چند وقتیست که وزارت نیرو بدجوری برای واقعی کردن قیمت برق دارد موس موس می کند.....از طرفی هم بعد از  سریش بازی و صبر ایوبی که از خودمان نشان دادیم،بالاخره یک عدد اسپیلت برایمان آوردند تا از گرما تلف نشویم. روزی که این اسپیلت مادر مرده را برایمان آوردند گفتند که ۷۲ ساعت دیگر برای نصبش اقدام می کنند.البته نگفتند ۷۲ ساعت،بعد از چند صد سال! حالا این به درک....از روزی که اسپیلت را آوردند،شاه قلی خان اول مدام توی اتاقمان سرک می کشید و می گفت:برق اینجا کشش این اسپیلت را ندارد هان!...آنوقت درست،از فردای همان روز برق کل ساختمان بازی درآورد برایمان.شما باشید فکر نمی کنید کار کار انگلیسی هاست!(برای اطلاع بیشتر به کتاب دایی جان ناپلئون مراجعه کنید)

۲- سردبیر شهیر،حوالی ظهر به دفتر قدم رنجه کرده اند،رفته اند توی اتاقشان.بعد آقا مصطفی آمده به طبقه ما و کارش را در خط آشپزخانه -اتاق سردبیر - دربست،شروع کرده.وقتی که دیگر آقا مصطفی رؤیت نمی شود،می فهمیم که سردبیر هم غیبش زده. کسی رفتنش را ندیده،ولی او دیگر توی اتاقش نیست.

۳- از آنجا که برق قطع است و آسانسور هم طبق معمول فقط یک وسیله تزئینیست؛ و مقر سران مجله(به غیر از سردبیر)در طبقه پنجم می باشد،عزیزان در هر طبقه کمی استراحت و سوختگیری می نمایند و از کارکنان بازدید  یهههههویی به عمل می آورند.لابد بچه ها امروز هم کلی سورپرایز شده اند...خب حق هم دارند.فکر کنید وقتی هیچ امکاناتی برای کار کردن نیست و شما هم به خاطر پایبند بودن به اصول اخلاقی به هیچ وجه تصمیم ندارید به دلیل نبود امکانات،معتاد شوید یا ایدز بگیرید؛چاره ای ندارید به جز اینکه روی میزتان ولو شوید و حرکات نامتعارف از خودتان ساطع کنید...حالا توی این گیر و دار،رییس سر می رسد و مغز شما هنگ می کند.فقط یک ربع طول می کشد تا توی تاریکی حاصل از نبود برق،تشخیص دهید چه کسی روبروی شما ایستاده.۵ دقیقه هم طول می کشد تا مغزتان به اعضاء و جوارحتان فرمان دهد که :< دِ  ! زود باش جمع کن تن لشت رو!>بعد،تا شما میایید به خودتان بجنبید رییس می رود و فقط هیجان ضایع شدنش می ماند برای شما و همکارانتان!

۴-شاید دوباره امروز بچه ها بستنی بخورند.روزهایی که برق نیست،برای اینکه بچه ها از دست نروند،یکی از رؤسا(که نمی خواهد نامش فاش شود) تغییر سایز می دهد و به یک موجود دو ایکس لارج تبدیل می شود.بچه ها را به خوردن یک عدد بستنی عروسکی مهمان می کند.

۵- یک نفر دارد بیشتر از همیشه غر می زند...من می دونم(با لهجه اون آدم کوچولوی لیلی پوتی توی کارتون گالیور تلفظ کنید) البته اگر جناب <من می دونم> امروز توی دفتر باشند.می خواست برود از یک رستوران گزارش تهیه کند.

۶- دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز هم دارد!بالاخره یک روز همه بچه ها از گرمازدگی،دور از جان می شوند.

نوشته ی:آن شرلی

وقتی برق نباشه

به لطف برنامه ریزی دقیق اداره برق دو روزه که تمام برق مختل شده و تمام کارها روی هم تلنبار. داشتم فکر می کردم خوبه ما مجله هستیم اگر روزنامه بودیم چی کار باید می کردیم؟! فکر کن!

آقا توی این دو روز علاوه بر برق تلفن هم نداریم یعنی داریم اما نداریم می دونید چیه نمودار اتصال برق و تلفن ما این شکلیه: ۵ دقیقه برق داریم برق که می ره تلفن ها وصل می شه تلفن قطع می شه برق میاد .... حالا این وسط حال روز ما خیلی دیدنیه از آنجایی که ما تمام کارمون با اینترنت هست و همه برای یکی، یکی برای همه و بدون یکی دیگری هیچ معنایی نداره گیج و منگ فقط نشسته بودیم و با گوشی آن شرلی حمید عسگری گوش می نمودیم. چرا که وقتی اینترنت وصل می شد برق می رفت، برق می اومد اینترنت قطع می شد....از آنجایی که بی کاری باعث می شه به مسائل با دید دقیق تری نگاه کنی دستم را زیر چانه زده بودم و به بیرون اتاق نگاه می کردم خیلی جالب بود: آقا مصطفی در حدود بیست دقیقه نزدیک به بیست بار از آشپزخانه به اتاق سردبیر و از اتاق سردبیر به آشپزخانه رفت، آمد، رفت، آمد، رفت، آمد، رفت، آمد، رفت، آمد.... نمی دونید چقدر دلم برای این مرد ۴۰ کیلویی کباب خواست وقتی فکر کردم که آسانسور هم قطعه و چهار طبقه باید بیاد بالا بره پایین، بالا،‌ پایین، بالا، پایین، بالا، پایین.... سماق هم به کباب ها اضافه شد در همین افکار غوطه ور بودم که یادم افتاد بعد از ناهار هستش و همه ناهار خوردن و من موندم و کباب های باد کرده رو دست و ذهنی پریشون....

ادیسون

وبلاگ یواشکی

من

کباب

برق

بی کار

آقا مصطفی

گرما

پول

زندگی

اینترنت

خستگی

حمید عسگری

پس!

چرا؟

چرا پس؟!

آدما

 نوشته: سرچر

 

رویت خواهر ادیسون در تهران

همزمان با رویت هلال ماه رجب، خواهر توماس ادیسون در تهران رویت شد! این موجود ِ موجود،در دفتر محل کار ما موجود می باشد و ما امروز فهمیدیم تا حالا با لباس مبدل عینکی جنب در ،در انظار عمومی ظاهر می شده.به قول آن شرلی برای اینکه ریا نشه!

آقا این عینکی جنب در ما،تا حالا رو نکرده بود با داش ادیسون،نسبت خانوادگی دارد.البته او از نظر ظاهری که نه،از نظر IQ هم اصلا شبیه ادیسون نیست و فقط رشته  مورد علاقه توماس خان را در دانشگاه دنبال می کند(چون همه ما یه جورایی دچار خود- فرزادحسنی بینی شدیم،پنداشتیم که عینکی جنب در ،دیگر آنقدر بزرگ شده که بهش شخصیت بدیم) او  قرار است امروز آش بپزد تا اسمش را رسما عوض کند.(البته امروز ناهار مهمون دکتر بودیم...به خاطر ولادت امام محمد باقر)

....امروز، خواهر ادیسون رفته بود تا از یک کودک نابغه گزارش تهیه کند.می خواستم عکسش رو  براتون بگذارم اما یکهو همه فریاد زدند:نه ه ه ه ه ه ه ه ه !!!خطرناکه حسن.ما نباید عکسی را که قرار است توی مجله کار کنیم،زودتر بگذاریم روی وبلاگ مخفیانه خودمون....عکس می سوزه...خبر می سوزه....اخراج میشیم دماغ و عضو تحتانی خودمون هم می سوزه!

خلاصه اینکه خواهر ادیسون رفته به ننه بابای بچه نابغه هه گفته:اینجا نمونید هااااااا! اگه می تونید برید.

متاسفم که یکی از همکاران خوبم به همین سادگی به پروسه فرار مغزها کمک کرده.البته خود پدر مادره هم بیکار نشسته بودند تا خواهر ادیسون بهشون پیشنهاد فرار بده.خودشون می خواستند برند کانادا...فقط خواهر ادیسون ،جریان را تسریع کرده امروز.

نوشته:سرچر