امروز سرچر و عکاس باشی ، دو تایی دارند حال می کنند توی دفتر.خواهر ادیسون که شنبه ها مثلا میره دانشگاه(سخن در پرده می گویم، چو گل از غنچه بیرون آی!) من هم که تپر شدم و الهی فدای خودم بشم که اینجوری سرما خوردم و توی خونه خوابیدم.
امروز،عکاس باشی می تونه درجه اسپیلت رو هر چقدر که دلش می خواد زیاد کنه و اتاق رو به یک حمام سونا بتبدیله....بدون نگرانی از گر گرفتن من و پیشنهاد خاموش کردن وسایل گرمایشی از جانب بنده!
و سرچر هم می تونه با خیال راحت،موقع ناهار بره بشینه پشت pc ش، و بدون شنیدن عجز و ناله های من و خواهر ادیسون که بابا بیا غذاتو بخور،n تا خبر یک از خودش ول کنه.
اونقدر آسمون ریسمون بافتم که یادم رفت می خواستم چی بگم!البته الان یادم اومد:
به نظر شما یک فروند آدم سرماخورده که تمام مویرگهای سر و صورتش از تو می خواره و گلوش هم درد می کنه،چی می تونه بخوره؟مسلما فقط شربت سرفه و قرص سرماخوردگی و سوپ و آب پرتقال و لیموشیرین و شلغم و اینجور چیزها.خب مگه یه آدم چقدر شلغم و سوپ و این کوفت و زهرمارها رو می تونه بخوره؟الان من اونقدر از اینها خوردم که خودم یک پا پنی سیلین شدم!دلم تنوع می خواد.یک خوراکی دیگه که یک اپسیلون پنی سیلین هم نداشته باشه.
حالا هی شما بگید رؤسای ما اِلند و بلند و اینا.از اونجایی که اونها خیلی مهمند و خیلی باهوشند و end پولیتیک و دوراندیشی اند، فکر یک چنین روزی را هم کرده بودند.اونها با اهدای خرما های پالمی ای که هر از چندگاهی به عنوان عیدی و پاداش و اضافه کاری بهمون می دهند،معضل یک چنین روزهایی رو حل کردند.اگر الان،من به هر گوشه خونه مون که نگاه می کردم یک بسته خرما پالمی نمی دیدم،اصلا شاید می رفتم معتاد می شدم و یا چون دیگه توان ابتیاع پنی سیلین را نداشتم،دلم الکل می خواست!!!
جا دارد در همین مقال از رؤسای گل و بلبل مان که اینقدر خوبند و خرما پالمی هایی که در ازای تبلیغ گرفته اند،بدون ما از گلویشان پایین نمی رود تشکر کنم و همچنین از طرف تمام قوم و خویش آن عزیزان که آنها هم شامل رحمت رؤسای مهربان ما شده اند و کمک بزرگی به جلوگیری از انقضای خرما پالمی ها کرده اند،مراتب تشکر را به جای آورم.
راستی شما می دونید خرما پالمی چیه؟برای فهمیدن این مهم دو راه وجود داره.یکی اینکه یک روز برای صرف چای به دفتر ما بیایید و راه دوم اینکه به وجه تسمیه عبارات زیر کمی فکر کنید:
خر ِ الاغی،سگ ِ dog ی، زشت بی ریختی و......
<پالم> نام دیگر درخت خرماست.گیاه خرما متعلق به خانواده پالماسه است و شرکت تولید کننده با این نامگذاری پرمحتوایش(خرما پالمی) واقعا ایول دارد!
نوشته ی:آن شرلی
هی می گیره..........ول می کنه
می گیره............ول می کنه
این اخلاق گند <من می دونم>رو می گم! یه روز میاد پشت چشمش رو نازک می کنه ، گوشه اون چشمهای خمار دخترکشش رو میده پایین و شروع می کنه به غرغر.آی غر می زنه...آی غر می زنه که صد هزار مرتبه طلب مرگ و وقوع هزار و یک جور بلای طبیعی می کنی تا از شر غرغرهاش راحت شی.
یه روز میاد الکی گرد و خاک می کنه و هارت و پورت راه می اندازه که آی...نفس کش...تو رو خدا منو ول کنید...یکی منو نگیره تا برم پیش سردبیر و نامه بنویسم و دستور بدم ا اخراجتون کنه!
حالا اصلا آدم ِ این حرفها نیست هان!به پهلوون پنبه گفته زکی!
خلاصه بعد از یه مدتی که تا ما رو می دید سرشو کج می کرد و خاله زنک بازی از خودش در می آورد،دیروز بدون هیچ مقدمه ای به عکاس باشی سلام کرده و به داخلی سرچر هم زینگول زده.
دوباره دردسر شروع شد.تا دیروز خیالمون راحت بود که هی نمیاد توی اتاقمون تا از زمین و زمان بناله.اما از امروز باید دوباره دردسرهای آشتی کنون آقا رو به جون بخریم.
نوشته ی :آن شرلی
امروز پنجشنبه است، به غیر از من هیچ کدوم از ما چهار نفر نیومدن. نمی دونید وقتی یکی از بچه ها نیست اینجا چقدر بی روحه وای به حالی که سه تاشون نباشن. در هر صورت من تنها آق لادی گدی آق لی نشستم دارم کار می کنم و البته به خاطر وجدان کاری که دارم و نمی شه اون را نادیده گرفت پست هم می نویسم، هر چند دقیقه یک بار هم یکی از اعضای دفتر میاد و به من سر می زنه.
اینجا باز یه خبرهایی هستش. به گمونم دوباره داره یه اتفاق هایی می افته. اگر درست حدس زده باشم یک سونامی در راه است و به احتمال زیاد قراره اینبار این سونامی در اتاق ما بیاد. اگر اینطور بشه دیگه ما چهار نفری وجود نداره چون ممکنه هر کدام از ما به یک اتاق دیگه ایی تبعید بشه. فکر کن باید بریم پیش کسایی بشینیم که هر کدوم ما از اون طرف همچین دل خوشی نداره....
از آنجایی که هیچ وقت دیواری کوتاه تر از ما پیدا نمی شه هر وقت تغییراتی توی این دفتر اتفاق می افته اولین فکر و راه حلی که به ذهن های خلاق و مغزهای متفکر این دفتر می افته اتاق ما چهار نفره!
سرچر