اون اول ها که تریپ دینداری آقایان عود کرده بود و دستور داده بودند که یا نماز جماعت،یا مرگ؛بچه ها جسته گریخته،برای تفریح می آمدند نماز.ما سادهای لوح،زهی خیال باطل می کردیم که به خاطر بوی پاست که ملت نماز نمی خوانند.
کم کم دهه اول محرم فرا رسید و اسلام تا حدودی از خطر نابودی حفظ شد .رؤسای مهربان ما بعد از مراسم پرشور زیارت عاشورا،ناهار می دادند و قربون امام حسین برم،تمام بچه های دفتر به نماز جماعت تشریف فرما می شدند.طوری که اصلا جای سوزن انداختن نبود و دقیقا در اون لحظات بود که ما ساده های لوح می پنداشتیم ملت به خاطر ناهاره که می آیند نماز جماعت....
اما بعدش که یه خورده گذشت و همه چیز به روال عادی برگشت،کما فی السابق،جسد چند سوسک شرور و پلید روی مواکت(جمع موکت) نمازخانه رؤیت شد به این نتیجه رسیدیم که احساسات پاکیزه دوستی و اینای* بچه ها موجب عدم استقبال آنها از این فریضه الهیست....
ولی هنوز چند دقیقه نگذشته بود که نظرمان عوض شد.یعنی درست همان وقتی که شاه قلی خان،لب به دعا گشود و ما را به یاد حکایت آن مؤذن نَه صیت گلستان سعدی انداخت.البته شاه قلی خان،به همراهی من می دونم و باقی دوستانی که خواستند نامشان فاش نشود،تواشیح می خواند و دیگر جدی جدی خیالمان راحت شد که علت عدم حضور دوستان در صفوف منظم و مستحکم نماز جماعت،لو رفته است و.....
و دیگر فکر می کنم از فردا خیالمان از بابت وجود سوسک های زنده هم راحت باشد!!!!
* گیر ندید دیگه.واژه های بهتری پیدا نکردم!
**نتیجه گیری:ما خیلی پاستوریزه ایم و نماز جماعت هم می خواااااااااااانیم(کاشکی سردبیر بیاد این پست رو بخونه)
سلام وای چقدر مومنین شما چیزی که خوب دستگیر آدم میشه زهدوعبادته بعدشم اون بوی پا بوی حاج آقا (مظهرتقوا)نشون به اون نشون که این بو توهمهء مساجدو حسینیه ها هست
سلام وای چقدر مومنین شما چیزی که خوب دستگیر آدم میشه زهدوعبادته بعدشم اون بوی پا بوی حاج آقا (مظهرتقوا)نشون به اون نشون که این بو توهمهء مساجدو حسینیه ها هست