همیشه که نباید با دیدن اَخ تف کردن آدمی که در فاصله ۲۰ میلیمیتری تان ایستاده،حالتان به هم بخورد.....
همیشه که نباید با دیدن برنامه مشاوره پزشکی که از قضا ساعات پخشش دقیقا منطبق بر زمان صرف صبحانه ملت شهیدپرور است و کارشناس آن دارد با جان و دل از علائم اسهال خونی صحبت می کند،حالتان به هم بخورد.....
و یا با دیدن برنامه های راز بقا هنگام خوردن ناهار و ...علی الخصوص آن صحنه هایی که جناب کروکودیل برای یک آن با حیوانی به نام خر همذات پنداری کرده و نمی فهمد که نمی تواند یک بوفالوی گنده بک را طی یک مرحله ،ببلعد!....همان صحنه ای که کله ی بوفالو توی دهان کروکودیل گیر کرده و خونش دارد فواره می زند و کروکودیل ِ خر،به جای اینکه دهانش را باز کند هی دندانهایش را بیشتر فشار می دهد...
چه کسی گفته که هنگام صرف شام ،نظاره گر لولیدن کرم از تن و بدن کرکی ها باشید و یا صحنه های افتخار برانگیز اعدام اراذل و اوباش را از جعبه جادویی نگاه کنید؟همانهایی که با یک طناب،از
جرثقیلی که به دار مجازات تبدیل شده آویزانند و یک عده آدم هم پای دار ایستاده اند و خوشحال و شادان دارند حالش را می برند!
اما همه اینها چاره دارد.شما می توانید هنگام صرف غذا،تلویزیون را خاموش کنید.کنتور آب و گاز و برق را قطع کنید؛فیش تلفن را از پریز بکشید و صمّ بکم بنشینید و غذایتان را نوش جان کنید.من تضمین می کنم که اگر از توی بشقاب غذایتان تار مویی،پر سوسکی، چیزی پیدا نشود و یا یک دانه سبیل که دچار موخوره هم هست را از توی لیوان آبتان پیدا نکنید؛امکان ندارد که دچار حالت تهوع شوید.
اما از این مسئله تهوع آوری که من هر روز دارم با آن سر و کله می زنم؛هیچ راه گریزی نیست انگار....n بسته قرص متوکلوپرآمید هم افاقه نمی کند وقتی آدمهایی را می بینم که اسمشان همکار است ولی تنها کاری که از دستشان برنمی آید،همکاریست!خاله زنکهایی که از صبح تا عصر،کارشان شده است زاغ سیاه چوب زدن بقیه و راپورت دادن به از ما بهتران...
حالم به هم می خورد وقتی فاصله چند هزار فرسنگی میان حرف و عمل آنهایی را می بینم که نباید....
عق می زنم از این همه ریا......و در تمام مدت فکر می کنم که چرا توی مملکت ما تا یک نفر کسی می شود برای خودش،خیال می کند می تواند توی خصوصی ترین رفتارها و اتفاقات زندگی مردم هم مداخله کند.
از رییس جمهور بگیییییییییییییییییییییییییییییییییر که به کاکل و پر و پاچه ملت گیر می دهد...تااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟ ِ ما که زل می زند توی چشم من و می گوید:اگر کمتر آرایش کنید بهتر است.حالم بد می شود وقتی که خودم را توی آینه نگاه می کنم و می بینم من ِ بدبخت فقط یک روژلب رنگ لب دارم و فلان عزیز،هر روز با خط چشم عربی تشریف میاورد سر کار.
حالم به هم می خورد از جبر به معروف ....و از خیلی چیزها که اگر بگویم حکماً حال شما را هم مشوش خواهد کرد و بلاگ اسکای به گند کشیده خواهد شد!
اول
سلام
نماز روزهاتون قبول.التماس دعا.
به ما هم سر بزنید.
شاد و موفق باشید
**************************************سارا*****
سلام.این مطلبتون خیلی قشنگ بود .من که خیلی خوشم اومد.به من هم سر بزنید.خوشحال میشم از نظرتون برای بهتر شدن وبلگ استفاده کنم.التماس دعا.خدا نگهدار
الکی تر از من شما هستید که هر روز دارید می نویسید یاد روزهایی افتادم که می خواستم وبلاگی بنویسم به اسم یادداشتهای یک روزنامه نگار الکی که هیچ وقت عملی نشد. ولی انصافا وبلاگ خوبی دارید. از آن شرلی و عکاس باشی و خواهر ادیسون(عینکی جنب در) گرفته تا دوست خیلی عزیزم سرچر بانمک خودم که از تمام نوشته هاش لذت بردم. به جمع تون می پیوندم به زودی. البته نه به جمع وبلاگی و جمع اتاق تون بلکه به جمع کاری تون. لازم است که باز هم اضافه کنم انصافا از این وبلاگ لذت بردم.
جالب بودُ ای کاش اطلاع رسانی بهتری در مورد این کارتون داشتید. هر چهار نفر مواظب خودتون باشید.