از وقتی دیگر گرممان نمی شود،انگار بیشتر به کارمان می رسیم و یکجورهایی راندمان کاری مان بالا رفته است.البته این بدین معنا نیست که در این مدت که هیچکدام از ما ۴ نفر حاضر به نوشتن پست نشده هیچ اتفاقی نیفتاده بود اینجا که(اصلا من این حرف اضافه ی که خیلی حال می کنم...به کسی ربطی ندارد که!)
.....نه؛اینجا همچنان سرشار از اتفاقات ناب و داغ است اما از آنجا که این روزها علاوه بر خرمن کوفتن،آپ کردن هرروز یک وبلاگ هم مرد نر می خواهد و گاو کهن! بنابراین نتیجه می گیریم که ما حق داریم با اینهمه مشغله کاری و وجدان کاری(منظورم استفاده مفید از ساعات کاریست)وقت سرخاراندن هم نداشته باشیم...چه برسد به وبلاگ آپ کردن.
خواهر ادیسون دارد از آن طرف فریاد می زند:خب بابا.....بسه دیگه.....مگه کسی چیزی گفته حالا؟!!!!
القصه؛ما اینجا یک فقره کمد دیواری داریم که برای بستن درب آن مجبور می شویم هر روزه دست به اعمال ضد اخلاقی و ضد حقوق کمد دیواری بزنیم.ما هر روز یک تکه چسب شیشه ای را روی دهن کمدمان می زنیم و محکم برایش یک سبیل آتشین می کشیم تا لب به هم بدوزد و دم نزند و به عبارتی خفه شود پدر سوخته!
از بس که برای نصب این اسپیلت ریسه شدیم به این و آن،دیگر رویمان نمی شود برویم به انواع شاه قلی خانها بگوییم:لطفا بیایید در کمد دیواری ما را درست کنید.
آه،اختاپوس!
آن شرلی
کاش یه کم قفسه های اتاقتونو مرتب می کردین
برای ما نظم، در بی نظمیست!