ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

شاه می بخشه، شاه قلی خان نمی بخشه

یک ماه است که به جای صندلی،روی یک الاکلنگ می نشینم.....و هنوز که هنوزه فایل(کشو)ندارم.زبانم مو درآورده است از بس که به خاطر این خزعولات به این و آن التماس کرده ام.

خواسته ام را با چاشنی خواهش به سردبیر میگویم،یک لبخند ژگوند تحویلم می دهد و با فراغ بال به خواسته ام آری می گوید:به کلانتر بگو برایت بیاورد....اصلا بگو چند تا بیاورد،یکی دوتایش را هم ببر خانه...با بچه ها دور هم باشید!

برای ابلاغ دستور به کلانتر،خواهش کارساز نیست.باید تمنا کنم.آنهم نه یک بار....نه دوبار...پس چند تا؟

تمنا می کنم.تا جایی که احساس حقارت ،مثل یک کلاف کاموا دور تنم می پیچد و وجودم را ژولی پولی می کند.خدایا این منم که برای یک صندلی و یک کشوی ناقابل به این ذلت تن داده ام؟! پس مرگ با عزت چه می شود که به از زندگی با ذلت است؟!

کلانتر،انگار که می خواهد صندلی و فایل اجدادی اش را بیاورد...مدام طفره می آورد و بهانه می تراشد.

سیر درخواست در این دفتر این شکلیست.

برای درخواست از سردبیر و یا مقامات بالاتر،فقط کافیست لحنتان را کمی جانگداز کنید و از او خواهش نمایید.

برای درخواست از آدمهای در رده پایین تر به ترتیب باید تمنا،التماس،زنجمویه،به پا افتادن،سر به یوغ اسارت سپردن و غیره می باشد!

فکر کنم آخر سر هم با هزینه شخصی خودم از خانه،صندلی و فایل بیاورم....

نوشته شده توسط:آن شرلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد