حمل بر خودستایی باشد یا نباشد ،باید پذیرفت که ما چهارنفر خیلی باحالیم.دلیل دارم برای حرفم.
دلیل اولش این است که اولین کسانی بودیم که توی این دفتر،تصمیم گرفتیم یک وبلاگ گروهی باحال با موضوعات مرتبط به محل کارمان ایجاد کنیم.....
دلیل دومش هم همین است! و دلایل دیگرش هم مشابه این.
برای اینکه با وجدان راحتتری سر به بالین بگذارم باید اطلاعات دقیق تری راجع به اتاقمان در اختیار انظار و افکار عمومی بگذارم(چون این یک وبلاگ کاریست،من هم مثلا وجدان کاری دارم الان)
دفتر ما توی یک کوچه است!الان دقیقا متوجه منظورم شدید دیگر؟!!خب،برای آنهایی که از درجات پایین IQ بهره مندند یک راهنمایی دیگر هم می کنم.خیابان اصلی ما به نام یکی از کشورهای دوست و همسایه مان است و سردر کوچه هم به سایه سفارت اون یکی کشور دوست،برادر،همسایه و اینامون مزین شده و اگر دلتون نخواد(و البته اگر خدا قبول کند)ما هر روز صبح و بعد از ظهرـ هنگام ورود و خروج ـ چشممان به جمال یک مشت خارجی مزین می شود.
اتاق ما در طبقه ای سرشار از استرس،رسالت فرهنگی، بوی سیگار، هنر زیرآبی روی و زیرآب زنی واقع شده است.
اتاق ما در منطقه سرد استوایی قرار دارد...جایی شبیه سیبریِ صحرای آلاموگودور است(نمی دانم اینجا دیگر چه جور جهنم دره ایست.اسم این صحرا را از گوگل گرفتم) در زمستانها به اسکیموهایی می مانیم که بدون سورتمه های سگی،باید از سراشیبی این خیابان بالا بیاییم و تا بعد از ظهر بچپیم توی خانه یخی مان...تابستانها هم وضعیتمان چیزی شبیه وضعیت مرغ و خروسهاییست که توی چهاراره مولوی ـ سر و ته آویزان شده اند ـ دارند بال بال می زنند از گرما.
من که به نوبه خودم،هر روز از گرما لح لح می زنم و نوشیدن ۸ لیوان آب تگری هم نمی تواند مفید فایده باشد.سه نفر دیگر هم به ترتیب،بال بال و( پرپر)۲ میزنند.هر چقدر هم به سردبیرمان می گوییم :
ما کولر میخوایم یالا؛میگوید ok ولی میندازدمان به جان مسئول امور فنی و غیره...آنها هم میپیچانندمان !خیلی بلاست سردبیرمان،isn't he؟تازه زبان انگلیش هم دارد می خواند بلا!
من روبروی در می نشینم.اسم وبلاگی ام آن شرلی است.پشت میز شماره ۱ می نشینم.نویسنده هستم و در واقع باکلاستر و دلخوشکنک ترش می شود:ژورنالیست
همکار سرچرم دست راست من پشت میز شماره ۲ می نشیند .او یک معتاد به تمام معناست و حیات و مماتش به بود و نبود اینترنت بسته است.
عکاس باشی ،دست راست سرچر می نشیند.پشت میز شماره ۳.
درست جنب در همکار خبرنگار ما نشسته که قرار است به او بگوییم عینکی جنب در اما خودش این اسم را دوست ندارد و دارد التماس می کند که بنویسم: (هنوز چیزی نگفته.قضیه را خیلی جدی گرفته به گمانم!!) او پشت میز شماره ۴ می نشیند.
نوشته ی:آن شرلی
باز خوبه نمردیم و محل کار شما را نیز دیدیم!
باشد که حضوری به آنجا بیاییم!
راستی ... من این عکس ها رو تا حالا ندیدم ... هیچ جا . مطمئنم .
(( دو نقطه ... دی ...)) ...!
ببین،اون عکسهای وبلاگ منه که توهم برت داشته یه جایی دیدی!!